کد مطلب:5641 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

دوران کودکی
پدر آن حضرت، بنابر روایتی، قبل از ولادتش و بنابر روایتی دیگر، چند ماه بعد از ولادتش از دنیا می رود و آن حضرت پدر را نمی بیند.

به رسم خاندان های شریف و اصیل آن روز عربستان، كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و دارای اصالت و نجابت می سپردند، تا آنان را در صحرا و در میان قبایل عربی پرورش بدهند، این كودك كه عزیز خانواده بود را، به یك زن اصیل نجیب به نام «حلیمه سعدیه»، كه از قبیله بنی سعد بود، سپردند.

او پیامبرصلی الله علیه وآله را در میان قبیله خود برد و در حدود شش سال این درّ گران بها را نگهداری نمود.

گاهی این كودك را نزد مادرش جناب آمنه رحمه الله می آورد و ایشان او را می دید و سپس باز می گرداند.

در این مدّت شش سال، این كودك از لحاظ جسمی و روحی پرورش بسیار ممتازی پیدا كرده بود؛ مثلاً از نظر جسمی قوی، زیبا و چالاك بود و از لحاظ روحی، متین، صبور، خوش اخلاق و خوش رفتار بود.

حضرت محمّدصلی الله علیه وآله به خانواده اش برگردانده شد و مادرش رحمه الله، ایشان را برای زیارت قبر جناب عبدالله، با خود به یثرب برد [1] .

در مسیر بازگشت از یثرب، در محلی به نام «ابوا» مادر هم از دنیا رفت و این كودك از پدر و مادر، هر دو یتیم شد.

به این ترتیب، روح این كودك كه در آینده باید دنیایی را در ظرفیت وجودی و اخلاقی خود تربیت كند، روز به روز متعالی می گشت.

«ام ایمن» او را به مدینه آورد و به دست عبدالمطلب داد.

عبدالمطلب، رئیس قریش بود. این پیر مرد صد ساله، بسیار شریف و عزیز بود. ایشان مثل جان شیرین، از این كودك پذیرایی و پرستاری می كرد تا آن جا كه در شعری می گوید «من برای او مثل مادرم».

شگفت آور این است كه، برای این كه ظرفیت و آمادگی او افزایش پیدا كند، آن حضرت صلی الله علیه وآله سختی های دوری از پدر و مادر را تحمل می كند، اما یك سر سوزن حقارت، كه احتمالاً ممكن است برای بعضی از كودكان این طوری پیش بیاید، برای او به وجود نمی آید.

عبدالمطلب رحمه الله آن چنان او را عزیز و گرامی می داشت كه مایه تعجب همه می شد.

در كتاب های تاریخ و حدیث آمده است كه در كنار كعبه برای عبدالمطلب فرش و مسندی پهن می كردند و او آن جا می نشست و پسران او و جوانان بنی هاشم با عزت و احترام دور او جمع می شدند.

وقتی عبدالمطلب نبود یا در داخل كعبه بود، این كودك می رفت روی این مسند می نشست. عبدالمطلب كه می آمد، جوانان بنی هاشم به این كودك می گفتند: بلند شو! جای پدر است؛ اما عبدالمطلب می گفت: نه، جای او همان جاست و باید آن جا بنشیند! و خودش كنار می نشست و این كودك عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه می داشت.

هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنیا رفت.

در روایت آمده است كه لحظه جان دادن عبدالمطلب، از ابی طالب، پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش بیعت گرفت و گفت: این كودك را به تو می سپارم، و باید مثل من از او حمایت كنی.

ابوطالب نیز قبول نمود و او را به خانه خودش برد، و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد.

ابوطالب و همسرش شیرزن عرب، یعنی فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمومنین علی علیه السلام، تقریبا چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و كمك خود قرار دادند.

نبی اكرم صلی الله علیه وآله در چنین شرایطی، دوران كودكی و نوجوانی خود را گذراند.

خصال اخلاقی والا، شخصیّت انسانی عزیز، صبر و تحمل فراوان و آشنا با دردها و رنج هایی كه ممكن است برای یك انسان در كودكی پیش بیاید، شخصیّت در هم تنیده عظیم و عمیقی را در این كودك زمینه سازی كرد. در همان دوران كودكی به اختیار و انتخاب خود، شبانی گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانی شد.

این عوامل، مكمل شخصیّت آن حضرت صلی الله علیه وآله گشت.


[1] بعدها كه پيامبر به مدينه تشريف آوردند و از آن جا كه عبور كردند فرمودند: قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براي زيارت قبر پدرم، با مادرم به اين جا آمديم.